بیراهه ای در آفتاب

ساخت وبلاگ
رفتی و همچنان به خیال من اندری گویی که در برابر چشمم مصوریفکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد کز هر چه در خیال من آمد نکوتریمَه بر زمین نرفت و پَری دیده برنداشت تا ظَن برم که روی تو ماه است یا پریتو خود فرشته‌ای نه از این گِل سرشته‌ای گر خَلق از آب و خاک تو از مُشک و عنبریما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست کز تو به دیگران نتوان بُرد داوریبا دوست کُنج فقر بهشت است و بوستان بی دوست خاک بر سَرِ جاه و توانگری تا دوست در کنار نباشد به کام دل از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری گر چشم در سَرت کنم از گریه باک نیست زیرا که تو عزیزتر از چشم در سَری چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد باری به یاد دوست زمانی به سر بری شعر از حضرت سعدی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:09

تمام دل خوشی ام شور عاشقانه ی توستدو چشم منتظرم تا همیشه خانه ی توستتو صبر گفتی و من خسته از شکیباییتمام زندگی ام غرق در بهانه ی توستبهانه ی همه ی شعرهای من برگردبیا که خانه ی قلبم پر از ترانه ی توستدل گرفته ی من همچو مرغ در قفسیتمام هوش و حواسش به آشیانه ی توستبه کنج خلوت خود همچو ابر می بارمسرم درون خیالم به روی شانه ی توستتو رفته ای و من اینجا میان خاطره هابه هرطرف که نظرمیکنم نشانه ی توستدل شکسته ی من از تو عشق می گیردکبوترم که امیدم به آب و دانه ی توستشعر از محمد رضا شفیعی کدکنی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:09

من به حال مرگ و تو درمان دشمن می کنیاین ستم ها چیست ای بی درد بر من می کنی؟بد نکردم چون تویی را برگزیدم از جهانخاک عالم را چرا در دیده من می کنی؟می توان دل را به اندک روی گرمی زنده داشتآتش ما را چرا محتاج دامن می کنی؟نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هممی کُشی آخر چراغی را که روشن می کنیگرم می پرسی مرا بهر فریب دیگراندر لباس دوستداران کار دشمن می کنینیست با سنگین دلان هرگز سر و کاری تراخنده بر سرگشتگی های فلاخن می کنیشعر صائب تبریزیفلاخن: قلابسنگ بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 15:09

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنمآتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنممی جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستیمی خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنمزندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهانپرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنمیا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفنیا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنمبازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرمآن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنمشعر از سیمین بهبهانی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1402 ساعت: 4:53

تا گرفتار بدان طُره طَرار شدم به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدمگفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدمبه امید گُل روی تو نشستم چندان تا که اندر نظر خلق جهان خار شدمخرقۀ من به یکی جام: کسی وام نکرد من از این خرقه تهمت زده بیزار شدمسرم از زانوی غم راست نگردد چه کنم حال چندی‌ست که سرگرم بدین کار شدمگاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان من در این عاقبت عمر چه بی‌عار شدمنرگس اول به عصا تکیه زد آنگه برخاست گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدمنقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدماز کف پیر مغان دوش به هنگام سحر به یکی جرعهٔ می، عارف اسرار شدمشعر از عارف قزوینیطره: دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی ، زلف، کاکل، گیسوطرار: دلربا، زیبا، زیرک، مکار بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 7:49